فاطمه در جوانرود
عشق مامان امروز با عمه اینا اومدیم جوانرود برای خرید من و تو بابا کلی گشت زدیم تو بازار و یکم خرید کردیم.برا تو هم یه مسواک کوچولو خریدم که وقتی قطره اهن میخوری لثه هاتو بشورم. ...
فاطمه و سفر به کرمانشاه
ناز گل من بالاخره بعد شش ماه برای اولین بار اومدیم خونه عمه تو کرمانشاه.عمه که حسابی دلتنگت شده بود و هر روز عکس و فیلم از تغییراتت رو میفذستادم براش و کلی ذوق میکرد و نازت میداد میگفت نمیدونم از راه دور چطور ابراز احساسات کنم براش این عکسام برای تو راه کرمانشاهه. تو راه همسفر بودیم با عمه سمیه و دخترعمه ها سنا و ستایش ...
نویسنده :
ماماني
15:43
فاطمه و پسرعمه و دخترعمه هاش
عزیزدل مامان قربون ناز خوابیدنت بشم من.این خوابیدن محصول پسرعمه محمدرضا و دخترعمه ها سنا و ستایش و بهاره.که دیدم کریرت رو با خودشون بردن اتاق و وقتی رفتم دیدم تو نت دارن سرچ میکنن یه لالایی پیدا میکنن که بخوابوننت.گفتم فاطمه با لالایی نمیخوابه پیش پیش بگین میخوابه. دقایقی بعد محمدرصا اومد گفت زن دایی خوابوندیمش یه عروسکم گذاشتیم بغلش ممنون پسرعمه و دخترعمه های عزیزفاطمه ...
نویسنده :
ماماني
15:29
واکسن شش ماهگی
عشق مامان .تو این عکسا روز اولی هست که واکسن شش ماهگی رو زدی.چون واکسن چهار ماهگیت رو یه هفته دیرتر زده بودیم برا همین واکس شش ماهگی رو هم با یه هفته تاخیر زدیم. قبل اینکه ببرمت مرکز بهداشت بردمت حموم و موقع وزن کردنت تو مرکز بهداشت خانم بهورز پرسید که نی نی چه بوی خوبی میده چه شامپویی میزنی. موقع زدن واکسن من سرتو نگه داشتم و نازت دادم بابا هم پاهاتو نگه داشتم کلی داشتی برامون ذوق میکردی که یهو وقتی مامای مرکز خانم رستمی واکسنتو زد دادت رفت هوا.دلم برات سوخت.بغلت کردم و نازت دادم و سریع جغجغتو دادم دستت و اروم شدی .بعدظهر هم رفتیم خونه عزیزی و بعدم باهم رفتیم دریا ...
نویسنده :
ماماني
21:10
فاطمه بازیگوش
عشق مامان ,این روزها حسابی بازیگوش شدی.مدام دنبال یه چیزی که باهاش بازی کنی.اینجام تو ماشین منتظر بابا بودیم.قبلش رفته بودیم بیمارستان پیش خاله.بعد بابا جایی کار داشت و من و عزیز مامان تو ماشین منتظر بابا موندیم.تو هم که حوصلت سر رفته بود این جعبه رو از تو ماشین پیدا کردم و سرگرم شدی باهاش. ...
نویسنده :
ماماني
20:58
سرگرمی های دخترم
عسل مامان این روزها عاشق بازی با کنترلی از خواب بیدار میشی با بغضم که باشی کنترل نشونت بدم چشاتو گرد میکنی و لباتو غنچه و اماده برای بازی کردن با کنترل عشق مامان چند روزیه که تو خونه قل میخوری و میری سمت شیلنگ بخاری.و دقایقی سرگرمت میکنه و با کنجکاوی هه جای شیلنگو وارسی میکنی ...
نویسنده :
ماماني
15:35
گردش به رامسر
حمام ناز گل من
عزیز دل مامان
عزیز دل مامان; راستش خطاب كردنت با این عنوان یکم برام سخته.یعنی گاهی اوقات یادم میره که منم مامان شدم.بیشتر دقتا تو سکوت نگات میکنم و چیزی نمیگم.مخصوصا موقع هایی که تو جمعم.اوایل گاهی اوقات ذوق میکردم و یهو میگفتم عزیزدل خاله.ناس ناسی خاله.یهو یادم میومد که نه تو دختر منی.بعد تو دلم یهو ذوق میکردم و باز باورم نمیشد. باورم نمیشه شش ماه شده.کم کم دارم عادت میکنم بهت.از اینکه همیشه باهامی .از اینکه موقع خواب بغلت میکنم و اروم میشی منم ارامش میگیرم. دوستت دارم...عزیزدل مامان ...
نویسنده :
ماماني
8:25