عزیزدلم امروز ناهار خونه عمه سمیه دعوت بودیم.بابایی بعد اینکه از محل کار اومد ماهم اماده برای رفتن شدیم.تو هم طبق معمول وقتی من مانتو میپوشم و میفهمی که قراره دد بریم بی تابی میکنی که سریع بغلت کنم و ببرمت.انگار میخوایم جا بذاریمت.بابایی اومد و فرشته نجان تو و من شد.تو رو با خودش برد و من تونستم لباس بپوشم و بریم.1تو ماشین یه چرتی زدی تو بغلم و رسیدیم خونه عمه.امروز آخرین روزی بود که عمه نازی پیشمون بود.خونه عمه حسابی بازی کردی و خوش گذشت بهت.بعد مهمونی هم رفتیم ترمینال با عمه و بدرقشون کردیم.سفرشون بی خطر ...