فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ناناس من

فاطمه و زهرا دو گل خندانمن و امیدهای روز افزون من به زندگی و شاد زیستن با اونها حس سیال بودن پرواز دارمو

تخت بازی

ماه من مثل همیشه تختت برات جای بازیه.البته فضاشم جوری نیست که حس خواب داشته باشی.حداقل یه استفاده ای داشته باشه جز خواب. ...
22 شهريور 1397

تاب سواری

تاب تاب عباسی/ خداجونم چه نازی/ دلم میخواد تو بازی/ بهم نگاه بندازی/ بهم بگی خدایا/ یواشکی یه رازی یادش بخیر این شعرو موقع تاب دادن به حسنا میخوندم.حالا حسنا بزرگ شده و جاش دختر خودمو تاب میدم.این تاب قشنگو دوست مامان که هم اسمته برا دندونیت کادو آورد.باید به در وصل میکردم اما چون نمیخواستم یه جا ثابت باشه و هر اتاقی میرم با خودم. ببرمت وصلش کردم به چارچوب تاب حسنا. ...
22 شهريور 1397

رشد هر روزه

عزیز من بخاطر تو دکور و چیدمان آشپزخونه رو تغییر دادیم و طوری فضاسازی کردیم که وقتی میای تو آشپزخونه اذیت نشی.چون کف سرامیک بود و تو سینه خیز میرفتی و منم که اکثرا تو آشپزخونه بود کنجکاو بودی بیای ببینی چه خبره امشب دیدم یه گام جلوتر رفتی .قبلا که من میرفتم تو آشپزخونه گریه میکردی چون نمیتونستی منو ببینی.اما الان خودت دنبالم میای.عزیزکم امشب دیدم از مانع چارچوب درم با تلاش میخوای رد شی.فدای رشد هر روزت بشم من ...
22 شهريور 1397

اولین سرماخوردگی تابستانه

ناناسم امشب قرار بود برای شام بریم مهمونی که کنسلش کردیم.چون عزیزمامان اولین سرماخوردگی تابستانه رو در اخرین روزهای تابستون دچارش شد.دیشب چند باری تو خواب بیدار شدی و بعد شیر خوردن میخوابیدی اما مثل شبای قبل نبودی.بقول عزیزی مشخص بود یه غمی داری.ازصبحم کم کم ابریزش بینی داشتی.عصرم که بابا اومد گفتم فاطمه مریضه .برات سوپ درست کردم یکم خوردی.بعدم بردمت حموم اب گرم و یکم بخار گرفتی.بعد حمومم بخور روشن کردم یهم هوای خونه تهویه شد.دخمل مامان ان شالله زود زود خوب شی این عکسم برا اخر شبه.مهمونی نرفتیم انا تو دلت د د میخواست.روسری سرت کردم و بامزه شده بودی همین که بابا بغلت کرد ذوق میکردی که میریم بیرون ...
19 شهريور 1397

اولین نشستن

عزیزدلم امروز برای اولین بار خودت به تنهایی تونستی دقایقی بشینی هر چند باز اروم و قرار نداری و دائم دوست داری حرکت کنی و بری سمت وسایلی که توجهتدرو جلب میکنه ...
19 شهريور 1397

ترمه و فاطمه

سلام جون دلم.دیروز خونه خاله و زن دایی حسابی بهت خوش گذشت.ترمه جونی که الان همسایه حسنا جونه.هر دو همبازی پیدا کردن و خوشحالن.دیشبم به مناسبت روز بهورز خونه زن دایی دعوت بودیم و با ترمه بازی کردی ...
13 شهريور 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناس من می باشد