فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

ناناس من

فاطمه و زهرا دو گل خندانمن و امیدهای روز افزون من به زندگی و شاد زیستن با اونها حس سیال بودن پرواز دارمو

عزیز دل مامان

عزیز دل مامان; راستش خطاب كردنت با این عنوان یکم برام سخته.یعنی گاهی اوقات یادم میره که منم مامان شدم.بیشتر دقتا تو سکوت نگات میکنم و چیزی نمیگم.مخصوصا موقع هایی که تو جمعم.اوایل گاهی اوقات ذوق میکردم و یهو میگفتم عزیزدل خاله.ناس ناسی خاله.یهو یادم میومد که نه تو دختر منی.بعد تو دلم یهو ذوق میکردم و باز باورم نمیشد. باورم نمیشه شش ماه شده.کم کم دارم عادت میکنم بهت.از اینکه همیشه باهامی .از اینکه موقع خواب بغلت میکنم و اروم میشی منم ارامش میگیرم. دوستت دارم...عزیزدل مامان ...
3 مرداد 1397

غش خندیدن فاطمه

این ناز خندیدنات برا موقع هایی هست که برا عنل خاله حون رفته بودیم خونشون و حسنا داشت باهات بازی میکرد و برات شکلک در میاورد ...
1 مرداد 1397

استارت برای نوشتن

سلام عزیزدلم.اول از همه ببخشید که خیلی دیر شروع به ثبت خاطراتت کردم.چون ترس از دست دادنت داشتم تو دوران حاملگی .دلیلی شد که موقع بارداری وقتی نذارم برا ثبت خاطراتت.بعدشم که نحو تماشات بوذم و مشغول رسیدگی بهت عزیزدلم حالا که چند لحظه ای وقت نوشتن پیدا کردم تو ناز خوابیدی کنارم.یکم بدنت داغ بود چون دو روزی هست واکسن شش ماهگیتو زدی.این دو روزهمش بررسی میکردم بنتو که دغ نباشه. ...
1 مرداد 1397

اولین داراکولا

عشق مامان اینجا اولین باری هست که حشره ای که زبان محلی بهش داراکولا میگیم نیشت زد.فدات بشم که خیلی درد کشیدی تا زخمش خوب شد.مخصوصا که بدجایی رو نیش زده بود و موقع غلت زدن عذابت میداد.ان شالله دیگه هیچ وقت این حشره نیاد سمتت ...
31 تير 1397

فاطمه و هانا

این نی نی ناز و باهوش هانا خانومه.دختر دوست مامان که هم اسم فاطمه است.مامانی که دوران بارداری مامان هانا نتونسته بود ببینتش مشتاق بود که زودتر ببینتش.هفت هشت روز از زایمان مامانی هانا گذشته بود که رفتیم خونشون.تو هم خوشحال بودی که یه نی نی کوچیکتر از خودت دیدی.انا موقع هایی که من بغل میکردم هانا رو که دل دردش اروم شه بی قراری میکردی.ماهم فک میکردیم که حسودیت شده مامانیت نی نی دیگه ای رو بغل کرده ...
12 تير 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناس من می باشد