فاطمه و هانا
هانا جونی رو قرار بود بیشتر ببینیم چون مامانیش مرخصی زایمان داشت و خونه بود.اما قسمت نشد یکی دوبار بیشتر ببینیمش.تو پاییزم که یا من سرما داشتم و یا تو و یا مسائل دیگه باعث شد کمتر بهش سر بزنیم .دیروز من و تو و دخترخاله حسنا رفتیم خونشون.تو هم که یه نی نی کوچیکتر از خودت میلینی بجای ذوق کردن حسودیت میشه و بهونه میاری.تا نازش میدادم غر میزدی و میومدی بغلم.این روزا که تمرین ایستادن میکنی.دور تا دور خونشون هر چی پیدا میکردی تکیه گاهت میشد و پا وایمیستادی.دخترخاله حسنا رو هم مامور میکردم که تو رو بیاره سمتم.مامانی هانا چند روز دیگه میره سرکار و استرس داشت که چند ساعتی هانا رو نمیبینه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی