فاطمه عاشق دد
عزیزدلم صبح بلند شدی و سینه خیز خودتو رسوندی به در ورودی یعنی منو ببر دد.وقتی میگفتم فاطمه دد بریم یه نگاه ملتمسانه میکردی و ذوق میکردی که داریم میریم.منم لباس پوشیدم و یه دور زدیم تو حیاط
شبم با بابا رفتیم یه چرخی زدیم تو خیابون کلی ذوق کردی که دد میریم اما ازاول حرکت خوابیدی تا موقع برگشت که رسیدیم تو پارکینگ.بابا گفت فاطمه الان بلند میشه فک میکنه ما همینجا بودیم
چند تا عکسم بعد بیدار شدنت از خواب و شنگولیت گرفتم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی