اولین دوچرخه سواری
اولین دوچرخه سواری رو با ستایش تجربه کردی و خوشت اومده بود ...
فاطمه و ثنا
انگار همین سه سال پیش بود که تازه نامزد کرده بودم و ثنا کوچیکترین عضو خانواده بابایی بود.برا خودش لالایی میهوند و میخوابید.حالا که لباسایپیش دبستانی خریده ذوق داره و هر سری که میایم خونشون با ذوق میپوشه و نشونمون میده.ان شالله لباسای جشن فارغ التحصیلیش. ...
مراسم شیرخوارگان حسینی
عزیزم اولین جمعه ماه محرم مراسم شیرخوارگان حسینی بود که مصلی برگزار میشد.من و بابا و شما با همسایمون محمدمهدی و مامان باباش رفتیم مصلی. ...
نویسنده :
ماماني
23:02
فاطمه و اردکای عزیزی
فاطمه جون مثل اینکه خیلی از اردکای عزیزی خوشش اومده و حرکاتشون براش جذابه..با تعجب نگاشون میکنه.این اردکای ناز رو عزیزی تازه خریده و قراره بزرگشون کنه.چند تایی هم برای فاطمه هستن. ...
نویسنده :
ماماني
22:59
مهمونی خونه عمه سمیه
عزیزدلم امروز ناهار خونه عمه سمیه دعوت بودیم.بابایی بعد اینکه از محل کار اومد ماهم اماده برای رفتن شدیم.تو هم طبق معمول وقتی من مانتو میپوشم و میفهمی که قراره دد بریم بی تابی میکنی که سریع بغلت کنم و ببرمت.انگار میخوایم جا بذاریمت.بابایی اومد و فرشته نجان تو و من شد.تو رو با خودش برد و من تونستم لباس بپوشم و بریم.1تو ماشین یه چرتی زدی تو بغلم و رسیدیم خونه عمه.امروز آخرین روزی بود که عمه نازی پیشمون بود.خونه عمه حسابی بازی کردی و خوش گذشت بهت.بعد مهمونی هم رفتیم ترمینال با عمه و بدرقشون کردیم.سفرشون بی خطر ...