فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ناناس من

فاطمه و زهرا دو گل خندانمن و امیدهای روز افزون من به زندگی و شاد زیستن با اونها حس سیال بودن پرواز دارمو

فاطمه در جشن دندونی

1397/6/11 14:47
نویسنده : ماماني
935 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان.عروس مامان.شب قبل مراسم من و بابا این حسو داشتیم که میخوای عروس شی.همچین استرس داشتیم انگار میخوای از پیشمون بری.خیلی حس بدی بود.تا پنج صبح بیدار بودیم.به بابا میگفتم من دخترمو راه دور نمیفرستما.همینجا باید پیش خودمون بمونه.نگات میکردیم و ذوق میکردیم و خداروشکر میکردیم که خدا این عروسکو بهمون داده.

صبح مراسم از خواب بلند شدیم و آماده برای مهیا شدن برا مراسم.ستایش و سنا هم برا کمک اومده بودن پیشمون.باهات بازی میکردن و من به کارا می رسیدم.شبش بابا بادکنا رو باد کرد و ستایش و سنا برام آوردن و موقت وصل کرده بودم به پرده.

برای صبح تکمیل ژله ها و شستن میوه و... مونده بود.ستایش برام میوه و کاهوها رو شست. بعد از اون خاله سپیده و حسنا نیروهای کمکی دیگه در زمان خوبی ملحق شدن.چون دیگه خیلی خسته شده بودم و واقعا نیاز به کمک داشتم.خاله جارو برقی زد و تزیین کردیم سالاد الویه ها و برنج دندونی و دکور رو.بعد اون زن عمو زینب و حکیمه اومدن و بادکنک و تزیینای دیگه رو انجام دادن.

زن عمو زینب طراحی لباست رو با نمد انجام داد.دست گلش درد نکنه که باعث شد ملوسکم بدرخشه تو مراسمش.

بعد اون کم کم مهمونا اومدن.مادرجون و زن داييقاصدک.مادرجون کم کم شربت اماده کرد برا مهمونا.زن داييو خاله سپیده هم میوه ها رو تزیین کردن رو چوب.

بعد عزیزی و خاله فریده اومدن و بعدش خاله صغری و خاله زینب و خاله بمانی و مهمونای دیگه

ما دو تا هم رفتیم آماده شدیم برای مراسم

منم ست پوشیدم با لباست.یکمی حس مادرعروس داشتم و با زن دایی میخندیدیم و میگفتیم انگار نامزدی خودته!

اول مراسم عکسای دسته جمعی با مهمونا گرفتیم تا به یادگار بمونه. اخرش منتظر زن دایی سحر و ترمه موندیم تا اخرین عکسا رو هم با ترمه خانم بگیریم.ترمه و مامانشم یه ست خوشکل پوشیده بودن.

ملوسکم روز خوبی بود و خاطره قشنگی ثبت شد برامون.

جای عمه ها خالی بود که نتونستن شرکت کنن و عمهسمیه که لحظات اخر یکی ازبستگانش فوت کرد.

قرار بود دف بیاریم و جو شادی باشه.اما یکم برنامه ریزی اون طور نبود که میخواستم اما در کل جو خودمونی و شادی شد.آخرشم مامانی مجبور شد شعرای دندونی برات بخونه!

ممنون از همه که تو شادیمون شرکت کردن.ان شالله فاطمه جونم تو شادیاتون شرکت کنهاین از کیک مراسم که با سلیقه بابایی انتخاب شد

اینم خانومکم که متفکرانه کیکو نگاه میکنه

اینم عکس مراسم دندان فشان

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

❤️Maman juni❤️Maman juni
3 دی 97 6:09
vayyyyyy khodaaaaa yaaaaaa Che nazeeeeee khoda hefzesh kone 🌹🌹🌹
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناس من می باشد