فاطمه و تابش خونه مادرجون
بابایی این هفته هم رفته ماموریت و ما اومدیم خونه مادرجون.این سری دیگه تابت رو اوردم چون دیگه وابسته شدی بهش و معمولا راحتتر توش میخوابی و غذا میخوری و بازی میکنی.چون دیگه کریر برات کوچیک شده.مادرجونم همش میگه چه خوب شد که اوردی چون فاطمه همش رو زمین چهاردست پا میرفت و اشغال جمع میکرد این طوری موقع غذا خوردن و سفره پهن کردنم اذیت نمیکنه.این چند روز با مادرجون حسابی گشت میزدی و انگار مادرجونو میبینی یاد دد می افتی.دیروز بغل مادرجون بودی متو اصلا محل نمیدادی .برا خودت یه سمتو نگاه میکردی یعنی ندیدمت.مادرجون به شوخی میگفت چند روز بیشتر بمدنی کمر نمیمونه برام.چون همش باید بغلت کنه و بگردونه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی