دادا با مادرجون
عزیزدلم شبایی که بابایی شیفته شبه میایم خونه مادرجون و اکثرا تو هال میخوابیم.تو هم برات شرطی شده صبح زود همین که یه نفر درو باز میکنه از جات بلند میشی و چشاتو گرد میکنی یعنی منو هم ببر دادا.مثل امروز صبح که ساعت هفت بیدار شدی و آآ میکردی برا مادرجون .یعنی منو هم ببر.منم گفتم نه فاطمه هوا سرده.دیدم لج اوردی و وقتی رفتی بغل مادرجون منو دیگه نگاه نمیکردی و سمت درو نگاه میکردی و چسبیده بودی به مادرجون.به مادرجون گفتم خب لباس بپوشه و پتو پیچش کن سرما نخوره .رفتی و یه دور زدی.بعدم که خسته شدی باز اومدی بغل خودم و خوابیدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی