فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ناناس من

فاطمه و زهرا دو گل خندانمن و امیدهای روز افزون من به زندگی و شاد زیستن با اونها حس سیال بودن پرواز دارمو

شروع بازیگوشی

شیطونکم این هفته خیلی سرمای سختی خورده بودی و همش سرفه میکردی.دکتر بردیمت و چند تا شربت بهت داد که به زور میخوردی.امروز یکم بهتر شدی و وقتی دیدیم بازیگوشیات شروع شد خیلی خوشحال شدیم ...
24 آبان 1397

باز هم سرما

ساعت 2:40دقیقه است.نیم ساعت گذشته از زمانی که به دنیا اومدی.هر شبی که بیدار میمونم و انتظار راحت خوابیدنت رو میکشم یاد شبی که به دنیا اومدی می افتم.لحظات اخر که از شدت درد فقط انتظار پایان یافتن این درد رو میکشیدم و هر ثانیه هزار ساعت طی میشد برام.فک میکردم با به دنیا اومدنت همه دردام تموم میشه و میتونم یه دل سیر بخوابم. ایه الکرسی میخوندم .الله لا اله الا هو الحی القیوم... چند کلمه ای میخوندم و یهو یادم میومد بجای ایه الکرسی زیارت اهل قبور میخونم.السلام علی اهل لا اله الاالله.... باز از نو می خوندم بعد از به دنیا اومدنت شبهای زیادی انتظار صبح رو کشیدم.اینکه دردات تموم شه و بخوابی.شبهایی که دل درد داشتی.درد دندون و یا تب و سرماخوردگی... ...
20 آبان 1397

دادا با مادرجون

عزیزدلم شبایی که بابایی شیفته شبه میایم خونه مادرجون و اکثرا تو هال میخوابیم.تو هم برات شرطی شده صبح زود همین که یه نفر درو باز میکنه از جات بلند میشی و چشاتو گرد میکنی یعنی منو هم ببر دادا.مثل امروز صبح که ساعت هفت بیدار شدی و آآ میکردی برا مادرجون .یعنی منو هم ببر.منم گفتم نه فاطمه هوا سرده.دیدم لج اوردی و وقتی رفتی بغل مادرجون منو دیگه نگاه نمیکردی و سمت درو نگاه میکردی و چسبیده بودی به مادرجون.به مادرجون گفتم خب لباس بپوشه و پتو پیچش کن سرما نخوره .رفتی و یه دور زدی.بعدم که خسته شدی باز اومدی بغل خودم و خوابیدی ...
16 آبان 1397

عشق نارنگی

یه چیز که نباید بخوری بیشتر علاقه داری بخوری.مرکبات نمیدم بهت اما عاشق نارنگی و پرتقالی و تو دستت همچین محکم میگیری و ابشو میخوری ...
15 آبان 1397

تلاش برای ایستادن

ناز من این روزها در تلاش برای ایستادنی و هر چیزی رو میگیذی تا بلند شی.مخصوصا وقتی رو مبل نشستم میای سمتم و بلند میشی. ...
11 آبان 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناس من می باشد