ساعت 2:40دقیقه است.نیم ساعت گذشته از زمانی که به دنیا اومدی.هر شبی که بیدار میمونم و انتظار راحت خوابیدنت رو میکشم یاد شبی که به دنیا اومدی می افتم.لحظات اخر که از شدت درد فقط انتظار پایان یافتن این درد رو میکشیدم و هر ثانیه هزار ساعت طی میشد برام.فک میکردم با به دنیا اومدنت همه دردام تموم میشه و میتونم یه دل سیر بخوابم. ایه الکرسی میخوندم .الله لا اله الا هو الحی القیوم... چند کلمه ای میخوندم و یهو یادم میومد بجای ایه الکرسی زیارت اهل قبور میخونم.السلام علی اهل لا اله الاالله.... باز از نو می خوندم بعد از به دنیا اومدنت شبهای زیادی انتظار صبح رو کشیدم.اینکه دردات تموم شه و بخوابی.شبهایی که دل درد داشتی.درد دندون و یا تب و سرماخوردگی... ...