فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ناناس من

فاطمه و زهرا دو گل خندانمن و امیدهای روز افزون من به زندگی و شاد زیستن با اونها حس سیال بودن پرواز دارمو

دریا با عمه نازی

عشقم این یکی دو روزه دو بار رفتیم دریا.چون عمه نازی اینا اومدن و بچه ها میرن شنا.ماهم کنار ساحل میشینیم و تماشاشون میکنیم ...
27 شهريور 1397

فاطمه مهمون داره

عزیزدلم امروز به مناسبت اومدن عمه نازی اینا مهمونی ترتیب دادیم و کلی شلوغ شده بود خونمون و حسابی بازی کردی با بچه های فامیل.بچه ها میبردنت اتاقت و برات شعر تاب تاب عباسی میخوندن و تو هم میخندیدی و خوشحال بودی که این همه همبازی بزرگ تر از خودت داری و سرگرمت میکنن ...
27 شهريور 1397

تخت بازی

ماه من مثل همیشه تختت برات جای بازیه.البته فضاشم جوری نیست که حس خواب داشته باشی.حداقل یه استفاده ای داشته باشه جز خواب. ...
22 شهريور 1397

تاب سواری

تاب تاب عباسی/ خداجونم چه نازی/ دلم میخواد تو بازی/ بهم نگاه بندازی/ بهم بگی خدایا/ یواشکی یه رازی یادش بخیر این شعرو موقع تاب دادن به حسنا میخوندم.حالا حسنا بزرگ شده و جاش دختر خودمو تاب میدم.این تاب قشنگو دوست مامان که هم اسمته برا دندونیت کادو آورد.باید به در وصل میکردم اما چون نمیخواستم یه جا ثابت باشه و هر اتاقی میرم با خودم. ببرمت وصلش کردم به چارچوب تاب حسنا. ...
22 شهريور 1397

رشد هر روزه

عزیز من بخاطر تو دکور و چیدمان آشپزخونه رو تغییر دادیم و طوری فضاسازی کردیم که وقتی میای تو آشپزخونه اذیت نشی.چون کف سرامیک بود و تو سینه خیز میرفتی و منم که اکثرا تو آشپزخونه بود کنجکاو بودی بیای ببینی چه خبره امشب دیدم یه گام جلوتر رفتی .قبلا که من میرفتم تو آشپزخونه گریه میکردی چون نمیتونستی منو ببینی.اما الان خودت دنبالم میای.عزیزکم امشب دیدم از مانع چارچوب درم با تلاش میخوای رد شی.فدای رشد هر روزت بشم من ...
22 شهريور 1397

اولین سرماخوردگی تابستانه

ناناسم امشب قرار بود برای شام بریم مهمونی که کنسلش کردیم.چون عزیزمامان اولین سرماخوردگی تابستانه رو در اخرین روزهای تابستون دچارش شد.دیشب چند باری تو خواب بیدار شدی و بعد شیر خوردن میخوابیدی اما مثل شبای قبل نبودی.بقول عزیزی مشخص بود یه غمی داری.ازصبحم کم کم ابریزش بینی داشتی.عصرم که بابا اومد گفتم فاطمه مریضه .برات سوپ درست کردم یکم خوردی.بعدم بردمت حموم اب گرم و یکم بخار گرفتی.بعد حمومم بخور روشن کردم یهم هوای خونه تهویه شد.دخمل مامان ان شالله زود زود خوب شی این عکسم برا اخر شبه.مهمونی نرفتیم انا تو دلت د د میخواست.روسری سرت کردم و بامزه شده بودی همین که بابا بغلت کرد ذوق میکردی که میریم بیرون ...
19 شهريور 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناس من می باشد