دریا با عمه نازی
عشقم این یکی دو روزه دو بار رفتیم دریا.چون عمه نازی اینا اومدن و بچه ها میرن شنا.ماهم کنار ساحل میشینیم و تماشاشون میکنیم ...
فاطمه مهمون داره
عزیزدلم امروز به مناسبت اومدن عمه نازی اینا مهمونی ترتیب دادیم و کلی شلوغ شده بود خونمون و حسابی بازی کردی با بچه های فامیل.بچه ها میبردنت اتاقت و برات شعر تاب تاب عباسی میخوندن و تو هم میخندیدی و خوشحال بودی که این همه همبازی بزرگ تر از خودت داری و سرگرمت میکنن ...
دریا
هشت ماهگیت مبارک گل من
روزهای خوب با تو بودن مثل برق و باد میگذره گل من.دیشب وقتی تقویمو نگاه کردم و دیدم بیست و دوممه باورم نمیشد که یک ماه دیگه گذشت. ...
تخت بازی
ماه من مثل همیشه تختت برات جای بازیه.البته فضاشم جوری نیست که حس خواب داشته باشی.حداقل یه استفاده ای داشته باشه جز خواب. ...
نویسنده :
ماماني
4:20
تاب سواری
تاب تاب عباسی/ خداجونم چه نازی/ دلم میخواد تو بازی/ بهم نگاه بندازی/ بهم بگی خدایا/ یواشکی یه رازی یادش بخیر این شعرو موقع تاب دادن به حسنا میخوندم.حالا حسنا بزرگ شده و جاش دختر خودمو تاب میدم.این تاب قشنگو دوست مامان که هم اسمته برا دندونیت کادو آورد.باید به در وصل میکردم اما چون نمیخواستم یه جا ثابت باشه و هر اتاقی میرم با خودم. ببرمت وصلش کردم به چارچوب تاب حسنا. ...
رشد هر روزه
عزیز من بخاطر تو دکور و چیدمان آشپزخونه رو تغییر دادیم و طوری فضاسازی کردیم که وقتی میای تو آشپزخونه اذیت نشی.چون کف سرامیک بود و تو سینه خیز میرفتی و منم که اکثرا تو آشپزخونه بود کنجکاو بودی بیای ببینی چه خبره امشب دیدم یه گام جلوتر رفتی .قبلا که من میرفتم تو آشپزخونه گریه میکردی چون نمیتونستی منو ببینی.اما الان خودت دنبالم میای.عزیزکم امشب دیدم از مانع چارچوب درم با تلاش میخوای رد شی.فدای رشد هر روزت بشم من ...
نویسنده :
ماماني
4:13
اولین سرماخوردگی تابستانه
ناناسم امشب قرار بود برای شام بریم مهمونی که کنسلش کردیم.چون عزیزمامان اولین سرماخوردگی تابستانه رو در اخرین روزهای تابستون دچارش شد.دیشب چند باری تو خواب بیدار شدی و بعد شیر خوردن میخوابیدی اما مثل شبای قبل نبودی.بقول عزیزی مشخص بود یه غمی داری.ازصبحم کم کم ابریزش بینی داشتی.عصرم که بابا اومد گفتم فاطمه مریضه .برات سوپ درست کردم یکم خوردی.بعدم بردمت حموم اب گرم و یکم بخار گرفتی.بعد حمومم بخور روشن کردم یهم هوای خونه تهویه شد.دخمل مامان ان شالله زود زود خوب شی این عکسم برا اخر شبه.مهمونی نرفتیم انا تو دلت د د میخواست.روسری سرت کردم و بامزه شده بودی همین که بابا بغلت کرد ذوق میکردی که میریم بیرون ...